اشعار زیبا و عاشقانه کوتاه و بلند انگلیسی با ترجمه فارسی

مجموعه ای از اشعار انگلیسی عاشقانه کوتاه و بلند با ترجمه فارسی برای عشق و همسر و برای بخش های مختلف کپشن، استوری و وضعیت قرار داده ایم و امیدواریم مورد توجه شما قرار گیرد.

 

I was thinking;
Maybe I am just like this nature.
And until my heart is the prison of bitter memories,

it won’t host the spring!
My heart shook! How can I forget?
But…forgiveness in not naivety, it’s not forgetfulness…
Forgiveness is a present for our heart,

to become weightless, to be peaceful & mellow.
I clean my heart from hatreds and annoyances,

to welcome the spring full of affection, love and truthfulness…
Calm and light, like the spring…
با خود اندیشیدم؛
شاید من نیز همانند این طبیعتم
و قلبم تا زمانی که زندان خاطرات تلخ است، میزبان بهار نخواهد شد
دلم لرزید. چگونه فراموش کنم
اما… گذشت سادگی نیست، فراموشی نیست
بخشایش پیشکشی است برای قلب خود،

که سبک شود، که آرامش یابد
دلم را از کینه ها و رنجش ها می شویم،

تا با وجودی مملو از مهر و پاکی،

به استقبال نوروز بیایم
سبک و آرام، چون بهار

 

شعر My Parents Sent Me to the Store

My parents sent me to the store

To buy a loaf of bread.

I came home with a puppy

And a parakeet instead.

I came home with a guinea pig,

A hamster and a cat,

A turtle and a lizard

And a friendly little rat.

I also had a monkey

And a mongoose and a mouse.

These animals were crazy

When I brought them in the house.

They barked and yelped and hissed

And chased my family out the door.

My parents never let me

Do the shopping anymore.

Written by Kenn Nesbitt

والدینم مرا به فروشگاه فرستادند

پدر و مادرم مرا به فروشگاه فرستادند

برای خرید یک قرص نان.

من بجای آن با یک توله سگ و

یک طوطی کوچک دراز دم به خانه آمدم.

من با یک خوکچه هندی،

یک همستر و یک گربه،

یک لاک پشت و یک مارمولک

و یک موش کوچک مهربان به خانه آمدم.

من یک میمون

و یک نمس هندی و یک موش هم به همراه داشتم.

این حیوانات دیوانه بودند

وقتی آنها را به خانه آوردم

پارس کردند و واق واق و فش فش کردند

و خانواده ام را تا بیرون خانه دنبال کردند.

والدینم هرگز دیگر به من اجازه نمی دهند

خرید بروم.

شاعر Ken Nesbitt

 

 

 

«شكست ناپذير» نوشته ویلیام ارنست هنلی (1888)

Out of the night that covers me,

Black as the pit from pole to pole,

I thank whatever gods may be

For my unconquerable soul.

In the fell clutch of circumstance

I have not winced nor cried aloud.

Under the bludgeonings of chance

My head is bloody, but unbowed.

Beyond this place of wrath and tears

Looms but the Horror of the shade,

And yet the menace of the years

Finds and shall find me unafraid.

It matters not how strait the gate,

How charged with punishments the scroll,

I am the master of my fate,

I am the captain of my soul.
بیرون از شبی که مرا در بر مي دارد،

تاريكي مثل سياه چالي از قطبی به قطب دیگر است،

از همه خدایان سپاسگزارم

برای روح تسخیر ناپذیرم

در چنگال سقوط اطرافم

من نه ترسيده ام و نه با صدای بلند گریه کرده ام.

زیر پرده شانس

سرم خونیست، اما سر خم نياوردم.

فراتر از این مكان غضب و اشک

سایه وحشت ،

و هنوز تهدید سال ها

مرا بدون ترس می یابد و خواهد یافت.

مهم نیست دروازه چقدر تنگ است،

چقدر به طومار مجازات متهمم،

من ارباب سرنوشت خوسشم

من ناخداي روحم خويشم.

 

 

 

شعر Home on the Range

Oh, give me a home where the buffalo roam,

Where the deer and the antelope play,

Where seldom is heard a discouraging word,

And the skies are not cloudy all day.

Home, home on the range,

Where the deer and the antelope play,

Where seldom is hard a discouraging word,

And the skies are not cloudy all the day.

Written by Brewster Higley

 خانه روی کوه

آه، خانه ای به من بدهید که بوفالوها در آن پرسه می زنند،

جایی که گوزن ها و بزهای کوهی بازی می کنند،

جایی که بندرت کلمات دلسردکننده شنیده می شود،

و آسمانش هرگز ابری نیست.

خانه، خانه روی کوه،

جایی که گوزن ها و بزهای کوهی بازی می کنند،

جایی که به ندرت کلمات دلسرد کننده شنیده می شود،

و آسمانش تمام روز ابری نیست.

شاعر Brewster Higley

 

شعر (Language(s

I only speak one language.

My friend at school speaks two.

Sometimes I hear her singing to herself

Talking with her dad

Thinking aloud

And I wish my brain held

Two words for dog

Two worlds of sound

Two countries in one mouth.

I have only one word for spoon,

For sock, for moon, for clock.

My friend sings two songs

And I wonder if I will ever find another voice.

Written by Amy Ludwig Van Derwater

زبان (ها)

من فقط به یک زبان صحبت می کنم

دوستم در مدرسه به دو زبان صحبت می کند.

گاهی اوقات می شنوم که او با خودش آواز می خواند

 

 

 

 

غزل 43 اثر الیزابت بارت براونینگ (1850)

How do I love thee? Let me count the ways.

I love thee to the depth and breadth and height

My soul can reach, when feeling out of sight

For the ends of being and ideal grace.

I love thee to the level of every day’s

Most quiet need, by sun and candle-light.

I love thee freely, as men strive for right.

I love thee purely, as they turn from praise.

I love thee with the passion put to use

In my old griefs, and with my childhood’s faith.

I love thee with a love I seemed to lose

With my lost saints. I love thee with the breath,

Smiles, tears, of all my life; and, if God choose,

I shall but love thee better after death.
چگونه دوستت دارم؟ بگذار راه ها را بشمارم

من تو را تا ژرفا و وسعت و بلندی دوست دارم

كه روحم در هنگام احساس دوری از دید به غایت وجود و فیض آرمانی برسد.

من تو را در حد آرام ترین نیاز روزانه، در کنار خورشید و نور شمع دوست دارم.

من تو را آزادانه دوست دارم، همانطور که مردان برای حق تلاش می کنند.

من تو را خالصانه دوست دارم، چنانکه از ديگران از ستایش بر می گردند.

من تو را با شور و شوقی که در غم های قدیمی ام به کار می گیرم و با ایمان دوران کودکی ام دوست دارم.

من تو را با عشقی دوست دارم که به نظر می رسید با فرشتگان گمشده ام از دست داده ام.

من تو را با نفس، لبخند، اشک تمام عمرم دوست دارم.

اگر خدا بخواهد، پس از مرگ تو را بهتر دوست خواهم داشت.

درش صحبت می کند

با صدای بلند فکر می کنم

و آرزو می کنم که مغزم

دو کلمه برای سگ در خود داشت

دو دنیا از صدا

دو کشور در یک دهان.

من فقط یک کلمه برای قاشق می دانم،

برای جوراب، برای ماه، برای ساعت.

دوستم دو ترانه می خواند

و من نمی دانم که آیا هرگز صدای دیگری خواهم داشت.

شاعر Amy Ludwig Van Derwater

 

 

 

Life is like a piece of art
It requires lots of heart
Choose your paint and your brush
Take your time, avoid the rush

Before you paint, choose your theme
Don’t be afraid, to follow your dream
It’s alright, to make a mistake
Your painting is real, it’s not fake

Look at your painting, don’t be crying
Begin again, keep on trying
Your painting is never fully complete
Enjoy the process, make sure it’s sweet

زندگی مانند یک قطعه هنری است
به دل و جرئت فراوان نیاز دارد
نقاشی و قلم موی خودت را انتخاب کن
وقتت را برایش صرف کن و عجله نداشته باش

قبل از اینکه نقاشی کنی تم خودت را انتخاب کن
نترس، رویایت را دنبال کن
خوب هست که اشتباه کنیم
چون نقاشیت واقعی است نه ساختگی

به نقاشی ات نگاه کن، گریه و زاری نکن
دوباره شروع کن و به تلاش ادامه بده
نقاشی ات هرگز کامل نیست
از پروسه لذت ببر و مطمئن باش که شیرین است.